loading...
کلید عشق
لایو بازدید : 5 شنبه 16 شهریور 1392 نظرات (0)

پدر و مادر گرانقدرم بلاخره بعد ۲ماه به خونه و کاشانه و آغوش گرم خانواده برگشتن

صبح کله سحر اونم ساعت ۱۰ دیقه به ۶ .حالا همون وقت صبح هم میخواستن از همه چی باخبر شن

یه ساعت گرم صحبت شدن

دیشب ب خواهرام میگم با خواب تو هوای سرد و زیر و پتو خدافظی کنین ک از این به بعد همه اینا پر

صبح ک رسیدن بابام میگه اگه سردتونه خب کولر خاموش کنین واسه چی پتو استفاده می کنین

پشت سر ما ک اومدیم مغازه می بینم خواهرم پیام داده ک گفتی بیان همه چیو خاموش می کنن ...

البته همون صبح شروع کارشون بوده چون اول ک اومدن پنکه بالای تشکشونو خاموش کردن

هععععععی دیگه اون روزا تموم شد رفت تا تابستون سال بعد

دیشب یکی از عموهام ب طور کامل از شهرمون رفت ی جای دور م رفت

چقد دیشب بد بود رفته بودیم واسه خدافظی

اولش ک نشسته بودیم همه ساکت بودیم.

عموم خانمش بچه هاش همشون چشما پف کرده و قرمز دماغا قرمز و پف کرده

وقتی واسه خدافظی آماده شدیم سخت بود ی بغض محکم گلومو داشت چشام پر اشک

بدون هیچ حرفی روبوسی کردم باهاشون و بیرون از خونه اومدم زدم زیر گریه

حالا داغون اومدیم خونه می بینیم کلید خونه تو خونه جا مونده

تو کیف من مونده بود و ما پشت در مونده بودیم

حالا هی تو ماشین بگرد شاید یدکی باشه هیچی هیچ خبری نبود

یهو یادمون اومد داداشم ی کلید از در خونمون داشت با کلی ذوق  رفتیم ازش گرفتیم

 جاتون خالی آبجیا رو هم ی بستنی مهمون کردم

بهشون میگم اینم حکمت جا موندن کلید خونه

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 4
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 14
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3
  • بازدید ماه : 3
  • بازدید سال : 2
  • بازدید کلی : 31